غریبه آشنا - اباصالح مددی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 غریبه آشنا - اباصالح مددی

عصر یک جمعه دلگیر...

جمعه 88 مرداد 16 ساعت 1:5 صبح

عصر یک جمعه دلگیر...

 

عصر یک جمعه ی دلگیر .دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است ؟چرا آب به گلدان نرسیده است ؟چرا لحظه ای باران نرسیده است ؟و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ؟به ایمان نرسیده است و غم عششق به پایان نرسیده است ؟ بگو حافظ دل خسته از شیراز بیاید.

بنویسد .که هنوزم که هنوزاست چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است ؟دل
عشق ترک خورد :گل زخم نمک خورد :زمین مرد:زمین مرد :خداوند گواه است. دلم چشم به راه است و در حسرت یک پلک نگاه است.ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی: برسد کاش صدایم به صدایی ....

عصر این جمعه ی دلگیر .وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس .تو کجایی گل نرگس ؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است زجنس غم و ماتم .زده آتش به دل آدم و عالم .مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای نم شبنم بچکد خون جگر از عمق نگاهت .نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت .به فدای نخ آن شال سیاهت .به فدای رخت ای ماه ! بیا .صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله ...عزیز دو جهان .یوسف در چاه .دلم سوخته از آه نفسش های غریبت .دل من بال کبوتر شده .خاکستر پرپر شده .همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی .و سپس رفته به اقلیم رهایی :به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت .زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی .:به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد .نگهم خواب ندارد .قلمم گوشه ی دفتر .غزل ناب ندارد .

شب من روزن مهتاب ندارد .

همه گویند به انگشت اشاره :

مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد .....؟؟

تو کجایی ..؟تو کجایی شده ام باز هوایی .شده ام باز هوایی ....

گریه کن گریه و خون گریه کن آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان هست کنون من نفسی

روضه زمقتل بنویسم .و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است .به

گستردگی ساحل نیل است ....

و این بحر طویل است .

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تب دار حروف است .که این روضه ی مکشوف لهوف است .....

عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است .

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است : ولی حیف که ارباب (( قتیل العبرات )) است .ولی حیف که ارباب

((اسیر الکربات )) است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین ابن علی تشنه ی یار است و زنی محو تماشاست زبالای بلندی ..

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که (( الشمر ......))

خدایا چه بگویم .که (( شکستند سبو را و بریدند ))....

دلت تاب ندارد به خدا با خبرم .میگذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی .تو خودت کرب و بلایی .قسمت میدهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی ...

تو کجایی ....

تو کجایی ....


خداوند گفت : دیگر پیامبری نخواهم فرستاد، از آن گونه که شما انتظار دارید، اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند و آن گاه پرنده
ای را به رسالت مبعوث کرد. پرنده آوازی خواند که در هر نغمه اش خدا بود، عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند.

و خدا گفت : اگر بدانید، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد.

خداوند رسولی از آسمان فرستاد، باران، نام او بود. آنگاه که باران، باریدن گرفت، آنان که اشک را می شناختند، رسالت او را
دریافتند، پس بی درنگ توبه کردند و روحشان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند.

خدا گفت : اگر بدانید با رسول باران هم می توان به پاکی رسید.

خداوند پیغام بر باد را فرستاد، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت. روزی توفان شد و روزی نسیم، و آنان که پیام او را فهمیدند، روزی در

خوف و روزی در رجا زیستند.

خدا گفت : آن که خبر باد را می فهمد، قلبش در بیم و امید می لرزد و قلب مؤمن این چنین است.

خدا گلی را از خاک برانگیخت، تا معاد را معنا کند، و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مؤمنی که گلی را دید، رستاخیز را
به یادآورد.

خدا گفت : اگر بفهمید، تنها با گلی قیامت خواهد شد.

خداوند یکی از هزاران نامش را به دریا گفت. دریا بی درنگ قیام کرد و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی

نماند. مردم تماشا می کردند، عده ای پیام دریا را دانستند، پس قیام کردند و چنان به سجده افتادند که هیچ از آنها باقی نماند.

خداوند گفت : آن که به پیامبر آب ما اقتدار کند، به بهشت خواهد رفت.


و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت : جهان آکنده از فرستاده و پیامبر و مرسل است، اما همیشه کافری هست تا باران را انکار
کند و با گل بجنگد، تا پرنده را درغگو بخواند و باد را مجنون و دریا را ساحر.

 

گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شمااللهم عجل لولیک الفرج ...گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما


نوشته شده توسط : غریبه آشنا

نظرات ديگران [ نظر]


مهدی در انتظار شیعیان حقیقی علی علیه السلام

 أین مثل مالک؟ ‌أین عمار؟ أین ذوالشهادتین؟

کجاست مثل مالک؟ کجاست عمار؟ کجاست ذوالشهادتین؟

دیرگاهی پیش بود که صدای گلایه علی (ع) در حد فاصل کوفه و شام برخاست.آن هنگام که مالک اشتر و عمار و ذوالشهادتین،

یعنی یاران صدیق علی (ع) به شهادت رسیده بودند و علی تنها مانده بود. سوالی که جوابی در پی نداشت.

روزها برآمدند و شب ها فرو رفتند. روزگار دیگری آمد. روزی به بلندای روزگار،‌ عاشورا ! آن روز هم، امام دیگری بود  و ندای دیگری  «

هل من ناصر ینصرنی؟ » این ندا هم زمانی بر آمد که ابوالفضل علمدار، علی اکبر، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و ... در

برابر چشمان حسین (ع) به خون غلتیده بودند و او سرداری بود تنها مانده . پس سوال همان سوال بود، جواب هم همان جواب :

سرهای فروافتاده، دست های به عقب کشیده شده، چشمان شرمزده و خجالت زده ای که به دنبال محل فراری چون زمین هستند

تا از تیررس نگاه امام فرار کنند. به جز 72 تن ؟!  همین !

آیا جواب سؤالی بدان عظمت، سوالی که زمین و زمان، فرشتگان و ملایک برای جوابش هروله می کردند، همین بود؟!

نه ! نبود !‌و از همین رو بود که علی جوابش را از محراب با فرق خونینش گرفت و حسین بر سر نیزه آن روزگار گذشت و امروز، روزگار

دیگری است. امروز نیز روز امام دیگری است. اما همچنان همان سئوال باقی است :

                     کجاست یاریگری که به یاری امامش بشتابد؟                        

و جواب نیز همان ! سکوت !‌خجالت ! غفلت ! ترس !


آیا ما همین جواب را برای مولایمان دارریم؟؟؟


نوشته شده توسط : غریبه آشنا

نظرات ديگران [ نظر]


   1   2      >
:لیست کامل یاداشت ها  :